تفسير الميزان, بحق جايگاه ارجمندى دارد و با گذشت سالها و تدوين كتابهاى
جديدِ تفسيرى, هنوز نوى و درس آموزى و پيام دهندگى خود را حفظ كرده و از
جمله افتخارهاى حوزه معارف شيعى است.
الميزان, پاسخى عملى و قاطع به نيازمنديهاى امّتى است كه مى خواهد (ثقلين)
را با هم داشته باشد و با هم بشناسد و در بحرانهاى فكرى و تيرگيهاى زمان
به (كتاب مبين) و (حبل متين) تمسّك جويد.
الميزان, درنگاه عامّه, مى تواند ملاك و ميزانى باشد براى شناخت حضور نيرومند انديشه وران اماميه در صحنه تبيين و تفسير وحى.
الميزان, گواهى براهتمام پيروان عترت به تعليم و تعلّم كتاب خاتم پيامبران و سرآمد خطّ رسولان است.
اين نويسنده چگونه مى تواند درباره معرّفى الميزان ادّعا كند و قلم
فرسايى, آن جا كه شهيد راه انديشه درترسيم جايگاه والاى آن تفسير مى نويسد:
(كتاب تفسير علامّه يكى از بهترين تفاسيرى است كه براى قرآن مجيد نوشته
شده است. من مى توانم ادّعا كنم كه اين تفسير از جنبه هاى خاصى بهترين
تفسيرى است كه در بين شيعه و سنّى از صدراسلام تا امروز نوشته شده است.) 1
با اين همه, عظمت اثر و والايى مقام پديد آورنده آن, مانع نخواهد شد كه ما
ظرف تمنّا و تحقيق را در بحر موج خيز آن رها سازيم و به قدر توان, گواراى
معرفت و زلال رهنمود برگيريم.
از ويژگيهاى تفسير الميزان, استفاده از روش تفسير قرآن به قرآن است.
علاّمه طباطبايى اين روش را در تفسير خود به كار گرفته است. وى براى تفسير
قرآن سه راه را يادآور مى شود و بهترين راه را تفسير قرآن به قرآن و تدبر
درآيات آن مى داند.
از دلايل بر تفسير قرآن به قرآن, خطابات قرآن كريم است كه به عنوان آيات روشنگر مطرح است. علاّمه دراين باره مى نويسد:
(…قرآن مجيد, كتابى است همگانى و هميشگى و همه را مورد خطاب قرار داده, به
مقاصد خود ارشاد و هدايت مى كند و نيز با همه به مقام تحدّى و احتجاج مى
آيد و خود را نور روشن كننده و بيان كننده همه چيز معرّفى مى كند و البته
چنين چيزى در روشن شدن خود, نبايد نيازمند ديگران باشد… واگر چنين كلامى
در روشن شدن مقاصد خود, حاجت به چيزى ديگر يا كس ديگر داشت, اين حجّت تمام
نبود.)2
در راستاى نكته يادشده, علاّمه طباطبايى به اين نتيجه رسيده است كه قرآن,
خود بايد بيانگر خويش و روشنگر حق باشد و اين روش را تفسير واقعى قرآن
دانسته است و مى نويسد:
(…تفسير واقعى قرآن, تفسيرى است كه از تدبّر درآيات واستمداد در آيه به آيات مربوط ديگر به دست آيد.
به عبارت ديگر, درتفسير آيات قرآنى يكى از سه راه در پيش داريم:
1. تفسير آيه به تنهايى با مقدمات علمى و غيرعلمى كه درنزد خود داريم.
2. تفسير آيه به معونه ٌروايتى كه درذيل آيه از معصوم(ع) رسيده.
3. تفسير آيه با استمداد از تدبّر و استنطاق معنى آيه از مجموع آيات مربوط و استفاده از روايت در مورد امكان.
طريق سوم, همان روشى است كه پيغمبر اكرم و اهل بيت او در تعليمات خود به آن اشاره فرمودند….
طريق اول, قابل اعتماد نيست و در حقيقت از قبيل تفسير به رأى مى باشد, مگر در جايى كه با طريق سوم توافق كند.
طريق دوم, روشى است كه علماء تفسير در صدر اسلام داشته و قرنها رايج و
مورد عمل بود و تاكنون نيز در ميان اخباريين اهل سنت و شيعه, معمول مى
باشد; طريقه اى است محدود, در برابر نياز نامحدود….) 3
علاّمه طباطبايى از تطبيق آيات قرآنى بر پديده هاى علمى و صنعتى به شدّت
پرهيز دارد و سعى كرده است درتفسير قرآن كريم تحت تأثير افكار و عقايد
كلامى و فلسفى خويش قرار نگيرد و انديشه هاى شخصى خود را بر قرآن كريم
تحميل نكند.
وى متكلمان و فلاسفه اى را كه در تفسير قرآن تحت تأثير اين افكار و انديشه
ها قرار گرفته اند, سخت نكوهش كرده و در مقدمه تفسير خويش دراين باره مى
نويسد:
(متكلمان سعى كرده اند آيات را برابر اصول مذهب خود تفسير كنند, يعنى آنچه
را موافق ديدند, گرفته و باقى را به صورتى كه مذهب آنها اجازه مى داد,
تأويل كنند…. اين روش تفسيرى را نمى توان تفسير ناميد, بلكه بهتر اين است
كه آن را (تطبيق) بناميم. زيرا ميان اين دو قول, تفاوت بسيار است كه
بگوييم: (قرآن چه مى گويد؟) و يا (قرآن را بر كدام معنى بايد حمل كرد؟)
چون درصورت اول بايد تمام مطالب (جز بديهيات) را فراموش كنيم و ببينيم از
قرآن چه مى فهميم, ولى در صورت دوم بايد يك سلسله مطالب غير بديهى, يعنى
نظرى را اساس قرار داده و قرآن را برطبق آن معنى كنيم. مسلّم است اين عمل,
بحث از معانى واقعى نخواهد بود.
اما فلاسفه نيز به همان سرنوشت خطرناك متكلمان مبتلا شدند و به جاى تفسير,
در گرداب (تطبيق) افتادند و در نتيجه, آنچه با مسلّمات بحثهاى فلسفى آنها
سازش نداشت, تأويل كردند.) 4
علاّمه طباطبايى درتفسير تمام قرآن كريم از روشى ثابت پيروى كرده و مباحث
اصلى تفسير و مطالب فرعى را از هم جدا ساخته است, بدين گونه:
الف. ابتدا چند آيه از يك سوره را مى آورد.
ب. فصلى را تحت عنوان (بيان آيات) گشوده و دراين بخش معمولاً و بنابر اقتضاى آيات به مطالب هفتگانه مى پردازد.
( 1. معارف و حقايقى مربوط به اسماء و صفات خداوند, مانند: حيات, علم, قدرت و نظاير آن.
2. اطلاعات مربوط به افعال خداوند, مانند: خلق, امر, اراده, مشيت, هدايت و….
3. مسائل مربوط به كليّات عالم كه به وجود انسان ارتباط دارند, مانند: لوح, قلم, عرش, كرسى, بيت معمور, آسمان, ملائكه و….
4. معارف الهى مربوط به انسان قبل از دنيا.
5. معارف مربوط به انسان در دنيا, مانند: تاريخ نوع انسان, شناخت شريعت و نبوت و كتاب و….
6. معارف دينى مربوط به انسان بعد از دنيا; يعنى برزخ و معاد.
7. معارف مربوط به اخلاق انسانى, مانند: ايمان, احسان, اخلاص و….) 5
ج. مباحث لغوى و ادبى.
اين مباحث را بيشتر در بخش (بيان آيات) مى آورد, و روى اين مطالب براساس ضرورت, تكيه و به صورت خلاصه بيان مى كند.
د. نقل و نقد روايات, تحت عنوان (بحث روايى). اسباب نزول را در همين بخش مى آورد.
هـ. مباحث كلامى, فلسفى و يا علمى را به صورت جداگانه و مستقل مى آورد.
درمواردى مطالب مربوط به علوم قرآنى را در همين قسمت مورد بحث قرار مى دهد; به طور نمونه:
مباحث مربوط به علوم قرآنى را به صورت مستقل و بنابر اقتضاى آيات مورد بحث قرار مى دهد.
الف. ذيل آيه مباركه:
(هو الّذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ امّ الكتاب و اُخر متشابهات) آل عمران 7/
حدود 24 صفحه درباره محكم و متشابه بحث كرده است6.
ب. ذيل همين آيه,12 صفحه درباره معناى تأويل و تفسير سخن گفته است7.
ج. (انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون ) الحجر9/
ذيل اين آيه مباركه, 30 صفحه در باره عدم تحريف قرآن آورده شده است8.
د. (وقراناً فرقناه لتقرأه على النّاس على مكث و نزّلناه تنزيلاً) اسراء 106/
ذيل اين آيه مباركه, 5 صفحه درباره كيفيت نزول آيات و سور و نيز مكى و مدنى بودن آنها بحث كرده است9.
علاّمه طباطبايى براى اسباب نزول اهميت چندانى قايل نيست وبراى آن, جايگاه
ويژه اى در نظر نگرفته است. اسباب نزولها را در (بحث روايى) بيان مى كند و
همان گونه كه روايات تفسيرى را گاه بحث مى كند, روايات شأن نزول را نيز
مورد نقد و تحليل قرار مى دهد.
علاّمه طباطبايى ديدگاه خويش را در باره اسباب نزول چنين مى نويسد:
(اساساً مقاصد عاليه قرآن مجيد كه معارف جهانى و هميشگى مى باشد (چنانكه
خواهد آمد) در استفاده خود از آيات كريمه قرآن, نياز قابل توجه يا هيچ
نيازى به روايات اسباب نزول ندارد.) 10
دلايلى كه باعث بى توجهى علاّمه طباطبايى نسبت به اسباب نزول شده از بيان خود ايشان, چنين است:
(…گروه انبوهى از محدّثين صحابه و تابعين در صدر اسلام, به ضبط و روايت
اسباب نزول همت گماشته بودند و اخبار بى شمارى دراين باره نقل نموده اند.
اين روايات از طرق اهل سنت بسيار زياد است و به چندين هزار روايت مى رسد و
از طرق شيعه كم و شايد از چند صد بيشتر نباشد. البته همه روايات هم مسند و
صحيح نيست, بلكه بسيارى از آنها غير مسند و ضعيفند, ولى تتبّع اين روايات
و تأمّل كافى در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبين مى كند.) 11
علت بدبينى و بى توجهى علاّمه طباطبايى به روايات اسباب نزول, در چند جهت خلاصه مى شود:
علاّمه طباطبايى باور دارد كه بيشتر روايات اسباب نزول از باب تطبيق و
ارتباط دادن داستان و قصه به آيات هستند و استنباط شخصى راويان :
(اولاً سياق بسيارى از آنها پيداست كه راوى, ارتباط نزول آيه را در مورد
حادثه و واقعه, به عنوان مشافهه و تحمّل و حفظ به دست نياورده, بلكه قصّه
را حكايت مى كند. سپس آياتى را كه از جهت معنى مناسب قصه است, به قصه
ارتباط مى دهد و در نتيجه سبب نزولى كه در حديث ذكر شده, سبب نظرى و
اجتهادى است, نه سبب نزولى كه از راه مشاهده و ضبط به دست آمده باشد.) 12
علاّمه طباطبايى در اين زمينه مى نويسد:
( در خلال اين روايات, تناقض بسيار به چشم مى خورد, به اين معنى كه
دربسيارى از آيات قرآنى در ذيل هرآيه چندين سبب نزول مناقض همديگر نقل شده
كه هرگز با هم جمع نمى شوند. حتى گاهى از يك شخص مانند ابن عباس يا غير
او, در يك آيه معيّن, چندين سبب نزول روايت شده.
ورود اين اسباب نزول متناقض و متهافت, يكى از دو محمل بيشتر ندارد, يا
بايد گفت: اين اسباب نزول, نظرى هستند, نه نقلى محض و هريك از روات,
روايات متناقضه آيه را به يكى از قصه هاى مناسب خوابانيده كه غير از قصه
اى است كه در روايت ديگر مى باشد و همچنين, يا يك شخص مثلاً كه دو سبب
نزول متخالف روايت مى كند, گرفتار دو نظر مخالف گرديده و پس از نظر اولى,
مثلاً به سوى نظر دومى عدول نموده است و يا بايد گفت همه روايات يا بعضى
ازآنها جعل و دسّ شده است.
با تحقق چنين احتمالاتى روايات اسباب نزول, اعتبار خود را از دست خواهد
داد و ازاين روى, حتّى صحيح بودن خبر از جهت سند سودى نمى بخشد, زيرا صحت
سند, احتمال كذب رجال سند را از ميان مى برد, يا تضعيف مى نمايد, ولى
احتمال دسّ و اعمال نظر در جاى خود باقى است.) 13
علاّمه طباطبايى در اين باره مى نويسد:
(… از راه نقل به ثبوت رسيده كه در صدر اسلام, مقام خلافت از ثبت حديث و
كتابت آن شديداً مانع بود و هر جا ورقه و لوحى كه حديثى در آن نوشته شده
بود به دست مى آوردند, توقيف كرده مى سوزانيدند واين قدغن تا آخرقرن اول
هجرى, يعنى تقريباً نود سال, ادامه داشت.
اين رويه, راه نقل به معنى را بيشتر از حد ضرورت به روى روات و محدثين باز
كرد و تغييرات ناچيز كه در هر مرتبه ٌ نقل روايت پيش مى آمد, كم كم روى هم
تراكم نموده, گاهى اصل مطلب را از ميان مى برد و اين معنى با مراجعه به
مواردى كه در يك قصه يا مطلب, روايات از طرق مختلفه وارد شده است, بسيار
روشن است. انسان گاهى به رواياتى برمى خورد كه در قصه اى كه مشتركاً به
شرح آن مى پردازند, هيچ جهت جامعه ندارند. البته شيوع نقل به معنى با اين
گَل و گشادى, اعتبارى براى اسباب نزول باقى نمى گذارد, يا دست كم از
اعتبارشان مى كاهد.)14
علاّمه طباطبايى موضع منتقدانه بسيار شديدى در برابر اين مشكل دارد و
هشدار مى دهد كه بيشتر مفسرّان دراين ورطه افتاده اند و عامل آن, تمسّك بى
حساب و كتاب به انواع احاديث و پذيرش بى چون و چراى آنهاست, بى توجّه به
اين كه با صريح عقل و آياتِ محكم قرآنى مخالف است يا خير!
(وقتى كه شيوع جعل و دسّ و مخصوصاً دخول اسرائيليات و آنچه از ناحيه
منافقين كه شخصاً شناخته نمى شدند, ساخته شده و داخل روايات گرديده است…
اعتمادى به اسباب نزول باقى نخواهد ماند.) 15
براين اساس, آنچه كه تاكنون بيان شد, اين نتيجه را به دست مى دهد كه
علاّمه طباطبايى نسبت به روايات اسباب نزول با ديده شك و ترديد مى نگرد.
به نظر علاّمه طباطبايى در مورد روايات, بويژه روايات اسباب نزول, تنها رواياتى مدار اعتبارند كه متواتر ويا قطعى الصدور باشند. درغير اين صورت, اعتبار و ارزش ندارند و اين گونه روايات را بايد به قرآن عرضه كرد, اگر مخالف قرآن بود, بايد دور انداخت.
استاد علاّمه طباطبائى بعد از تعريف اسباب نزول مى نويسد:
(…البته دانستن آنها [اسباب نزول] تا اندازه اى انسان را از مورد نزول و
مضمونى كه آيه نسبت به خصوص مورد نزول خود به دست مى دهد, روشن ساخته, كمك
مى كند.)16
على الاوسى مؤلف كتاب ا(لطباطبائى و منهجه فى تفسير الميزان) برداشت نامتناسبى ازاين سخن علاّمه طباطبايى كرده و نوشته است:
(…والى هذه الأهميّة اشار الطباطبائى بقوله: (ان الحوادث والاحداث التى
وقعت ايام الدعوة و كذلك الحاجات الضرورية من الاحكام و القوانين
الإسلامية هى التى تسبب فى نزول كثيرمن السور والآيات و معرفة هذه الأسباب
يساعد الى حد كبير فى معرفة الآية المباركة و ما فيها من المعانى و
الأسرار….) 17
اين عبارات, ترجمه اى است از كتاب (قرآن دراسلام), ولى در ترجمه سهل انگارى شده است.
مترجم تعريف اسباب نزول واقعى را با اهميت اسباب نزول (رواياتى كه به
عنوان اسباب نزول دراختيار ماست), خلط كرده است. به نظر وى, گويا استاد در
صدد بيان اهميت اسباب نزول (روايات موجود) است, در حالى كه استاد در اين
جا اسباب نزول واقعى را تعريف مى كند. متن عبارت استاد چنين است:
(… بسيارى از سور و آيات قرآنى, از جهت نزول با حوادث و وقايعى كه در خلال
مدت دعوت اتفاق افتاده ارتباط دارد… يا نيازمنديهايى از جهت روشن شدن
احكام و قوانين اسلام, موجب نزول سور يا آياتى شده كه احكام مورد نياز را
بيان مى كند…. اين زمينه ها را كه موجب نزول سوره يا آيه مربوط مى باشد,
اسباب نزول مى گويند.)18
از عبارت استاد, به روشنى در مى يابيم كه ايشان, اسباب نزول را به عنوان
آنچه بوده, تعريف مى كند و نه به عنوان آنچه از روايات سبب نزول در اختيار
است.
بلى از ديدگاه علاّمه طباطبايى شناخت اسباب نزول واقعى, ثمربخش و
راهگشاست, ولى اين كه آيا به راستى روايات اسباب نزول با ويژگى كنونى, مى
تواند ثمربخش و روشنگر معناى آيه و مفاد آن باشد, چيزى است كه در اين جا
بدان اشاره نشده است.
بنابراين, (على الاوسى) كه در ترجمه مراد علاّمه طباطبايى مى نويسد:
(ومعرفة هذه الأسباب يساعد الى حد كبير فى معرفة الآية المباركة و ما فيها من المعانى و الأسرار)
اگر منظور مترجم اين باشد كه علاّمه طباطبايى, همين روايات و نقلهاى موجود
را معتبر و مهم مى داند, بايد بگوييم كه نظر ايشان را ندانسته است, زيرا
چنانكه پيشتر گفتيم, علاّمه طباطبايى تصريح دارد:
(اساساً مقاصد عاليه قرآن مجيد كه معارف جهانى و هميشگى مى باشد…
دراستفاده خود ازآيات كريمه قرآن نياز قابل توجه يا هيچ نيازى به روايات
اسباب نزول ندارد.) 19
با توجه به آنچه گفته شد, علاّمه طباطبايى در تفسير قرآن كريم, متكى به
تدّبر در آيات قرآن كريم است و توجه چندانى به اسباب نزول ندارد.
در تفسير قرآن كريم, بويژه در اسباب نزول, بيشترين روايات از صحابه و تابعين نقل شده است.
در اين كه قول صحابه و تابعين حجّت است يا نه, بايد گفت كه علاّمه
طباطبايى نسبت به مجرّد قول صحابه و تابعين, تعبّد ندارد و به صرف اين كه
روايتى به يكى از صحابه يا تابعين انتساب يابد, آن را حجّت نمى داند, زيرا
هم اصل انتساب در بسيارى از موارد مبهم است و هم درصورت ثبوت انتساب,
بررسى و ثاقت و تواتر و… را لازم مى شمارد تا خبرى مرتبه اعتبار و حجّت
بودن را دارا شود:
(شيعه به نصّ قرآن مجيد قول پيغمبر اكرم را در تفسير آيات قرآنى حجّت مى
داند و براى اقوال صحابه و تابعين مانند ساير مسلمين, هيچ گونه حجّيتى
قائل نيست, مگر از راه روايت از پيغمبر اكرم (ص) جز اين كه به نصّ خبر
متواتر ثقلين, قول عترت و اهل بيت را تالى قول پيغمبر اكرم (ص) و مانند
آن, حجت مى دانند….)20
از اين رو, استاد در تفسير قرآن, تكيه فراوان به خود قرآن كريم داشته و پس
از آن, به احاديث و روايات قطعى الصدور از پيامبر(ص) وائمه معصومين(ع)
اعتماد كرده است.
اعتبار عموميّت نصّ
استاد, علاّمه طباطبايى معتقد است كه اسباب نزول,موجب انحصار آيات قرآن
كريم در همان مورد خاص نگشته, بلكه آيات قرآن, عام و شامل تمام انسانها در
هر عصر و زمان خواهد بود.وى دراين زمينه چنين مى نويسد:
(نظر به اين كه قرآن مجيد كتابى است همگانى و هميشگى, در غايب مانند حاضر
جارى است, و به آينده و گذشته مانند حال منطبق مى شود; مثلاً آياتى كه در
شرايط خاصه اى براى مؤمنين زمان نزول, تكليفى را بارمى كنند, مؤمنينى كه
پس از عصر نزول داراى همان شرايط هستند, بى كم و كاست, همان تكاليف را
دارند و آياتى كه صاحبان صفاتى را ستايش يا سرزنش مى كنند يا مژده مى دهند
يا مى ترسانند, كسانى را كه با آن صفات متصفند, در هر زمان و در هر مكان
باشند, شامل هستند.
بنابراين, هرگز مورد نزول آيه اى مخصّص آن آيه نخواهد بود; يعنى آيه اى كه
درباره شخصى يا اشخاص معيّنى نازل شده درمورد نزول خود منجمد نشده, به هر
موردى كه در صفات و خصوصيات با مورد نزول آيه شريك است, سرايت خواهد
نمود….) 21
با توجه به اين كه علاّمه طباطبايى معتقد است آياتى كه درباره اشخاص معيّن
نازل شده, در همان مورد محدود نگشته و بر هر فردى كه همان صفات و خصوصيات
را دارا باشد, تطبيق و جارى مى شوند, مشخّص مى شود كه وى بيشتر روايات
اسباب نزول را از باب جرى و تطبيق مى داند.
نمونه ها:
1. (ولا تتمنّوا ما فضل اللّه…) 22
(در تفسير برهان از ابن شهرآشوب از امام باقر و امام صادق (ع) ذيل آيه
ٌمباركه: (ذلك فضل اللّه يؤتيه من يشاء من عباده…) و آيه: (ولاتتمنّوا ما
فضّل اللّه به بعضكم على بعض…)
نقل شده كه اين دو آيه درباره على (ع) نازل گشته است. اين روايت از باب جرى و تطبيق است.) 23
2. (انّ الّذين آمنوا ثمّ كفروا ثمّ آمنوا ثمّ كفروا…) 24
ذيل اين آيات پس از نقل يك سبب نزول از تفسير عياشى كه اين آيه درباره
عبداللّه بن ابيّ نازل شده است, در پايان بحث روايى, چنين مى نويسد:
(در ذيل اين آيات, روايات پراكنده اى درباره اسباب نزول وجود دارد و ما از
ذكر آنها خوددارى كرده ايم, زيرا اين روايات, ظهور در جرى و تطبيق مصداق
دارند.)25
علاّمه طباطبايى اعتقاد دارد كه در برخى موارد, شأن نزولهايى كه نقل شده, استنباط و اجتهاد شخصى راويان درآن زمينه ها بوده است:
* ذيل آيه 79 سوره آل عمران: (ما كان لبشر ان يؤتيه اللّه الكتاب…), پس از
نقل دو شأن نزول متفاوت, مى نويسد اين مطلب استنباط شخصى است:
(در درّ المنثور, ابن اسحاق وابن جرير وابن ابى حاتم و بيهقى دردلايل ازابن عبّاس نقل كرده اند:
هنگامى كه احبار يهود و نصارا از اهل نجران نزد پيامبر (ص) اجتماع كرده
بودند و پيامبر(ص) آنان را به اسلام فرامى خواند, ابو رافع قرظى گفت: اى
محمد! آيا مى خواهى تو را پرستش كنيم, همان گونه كه نصارا عيسى بن مريم را
پرستش مى كنند!
پس ازآن, مردى نصرانى از اهل نجران كه به او رئيس مى گفتند, گفت: اى محمد! آيا براستى چنين چيزى را از ما مى خواهى؟
پيامبر (ص) در پاسخ آنان فرمود: پناه مى برم به خداوند از اين كه غير او
را پرستش كنيد و يا من دستور به پرسش غير او بدهم. من براى اين كار
برانگيخته نشده ام و خداوند اين آيه را نازل كرد.
و نيز عبد بن حميد از حسن نقل كرده است: مردى به پيامبر (ص) گفت: اى رسول
خدا! ما به شما همانند ديگران سلام مى دهيم, آيا شما را سجده نكنيم؟
حضرت فرمود: هرگز, ولى شما مى توانيد پيامبرتان را گرامى بداريد و حق را
به وسيله اهلش بشناسيد. سزاوار نيست كه انسان براى غير خداوند سجده كنند.
واين آيه نازل شد.
غير ازاين دو سبب, روايات ديگرى نيز وارد شده است. ظاهراً اين اسباب نزول استنباط شخصى است.) 26
* (وقاتلوا فى سبيل اللّه الّذين يقاتلوتكم…)27
ذيل اين آيه مباركه به نقل از مجمع البيان مى نويسد:
(از ربيع بن انس و عبد الرحمان بن زيد بن اسلم نقل شده است: اين آيه
نخستين آيه اى است كه درباره قتال نازل شده است. وقتى كه اين آيه نازل شد,
پيامبر (ص) فقط با كسانى مى جنگيد كه آنان به اين كار اقدام مى كردند, تا
اين كه آيه: (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم) نازل شد و اين آيه را نسخ
كرد.)
علاّمه طباطبايى در ادامه مى نويسد:
(اين مطلب, استنباط و اجتهاد شخصى آنان است و اين آيه, ناسخ آن آيه نيست, بلكه از قبيل تعميم حكم بعد از تخصص است.) 28
علاّمه طباطبايى بر اين باور است كه هيچ مانعى ندارد چند سبب نزول, باعث نزول يك آيه شود:
* (للرجال نصيب ممّاترك الوالدان…) 29
ذيل اين آيه مباركه دو روايت را به عنوان سبب نزول نقل مى كند و در پايان اظهار مى دارد كه مانعى در تعدد اسباب نزول نيست:
(در درّالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از عكرمه روايت
كرده اند كه درباره اين آيه گفته است: آيه يادشده در شأن (امّ كلثوم) و
(امّ كحله) و يا خود (امّ كحله) و (ثعلبة بن اوس) و (سويد) كه همگى از
انصار بودند, نازل شده و جريان از اين قرار بوده كه يكى از آنان همسر وى و
ديگرى عموى فرزندش بود, به رسول خدا گفت: يا رسول اللّه! همسر من درگذشته
و من و دخترش را از ارث محروم كرده است.
از سوى ديگر,عموى فرزند گفت:
اى رسول خدا! او زنى ناتوان است, نه مى تواند با شجاعتش در جنگها شركت
كرده, دشمنى را خوار كند و نه با سرمايه اش كار و كسبى پيش گيرد, بلكه
بايد ديگران براى او كار كنند. دراين هنگام آيه نازل شد.
در بعضى روايات به نقل از ابن عباس, آمده است كه اين آيه درباره مردى از
انصار نازل شد كه از دنيا رفت و دو دختر باقى گذاشت. دو پسر عموى وى, كه
به اصطلاح (عصبه) او بودند, به منزل او آمدند. همسر او به آنان پيشنهاد
كرد با دختران او ازدواج كنند, ولى از آن جايى كه آن دو دختر زشت منظر
بودند, پسر عموها پيشنهاد همسر عمويشان را نپذيرفتند, تا جريان نزد پيامبر
(ص) بازگو شد. در پاسخ آنان, آيات طبقات ارث نازل گرديد.)
استاد در پايان مى نويسد:
(هيچ مانعى ندارد كه همه اين جريانها باعث نزول آيه شده باشند.)30
* (ولاتنكحوا المشركات حتّى يؤمنّ ولأمة مؤمنة خير من مشركة…)31
(در تفسير مجمع البيان آمده است: اين آيه درباره مرثدبن ابى مرثد الغنوى
نازل شده است. رسول خدا (ص) وى را به سوى مكه فرستاد تا تعدادى از
مسلمانان را ازآن جا بيرون آورد و از شرّ مشركان نجات بخشد.
مرثد, مرد قوى و شجاعى بود. زنى به نام (عنان) كه در زمان جاهليت باوى
دوستى داشت, پيشنهاد ازدواج با او را مطرح كرد. مرثد گفت: بدون اجازه رسول
اللّه اقدام به ازدواج نخواهد كرد. هنگامى كه از مكه مراجعت كرد,
پيامبر(ص) اجازه ازدواج با آن زن را داد.
در درّالمنثور آمده است: واحدى از طريق سدى از ابى مالك از ابن عباس نقل
كرده است: اين آيه در باره عبدالله بن رواحه نازل شده است. وى كنيز سياهى
داشت, براو غضب كرد و وى را مورد ضرب قرار داد. پس از آن, عبداللّه خدمت
پيامبر(ص) آمد و قضيه را به پيامبر(ص) عرضه داشت….
پيامبر (ص) فرمود: اين كنيز مؤمنه است.
عبداللّه عرض كرد: سوگند به كسى كه تو را به حق برانگيخته, او را آزاد
كرده و با او ازدواج خواهم كرد. پس از آن, مردم عبداللّه را به خاطر اين
عمل سرزنش مى كردند كه با كنيزى ازدواج كرده است و خداوند اين آيه را نازل
كرد.)
علاّمه طباطبايى در ادامه مى نويسد:
(هيچ تنافى بين اين روايات اسباب نزول وجود ندارد, زيرا جايز است كه يك
آيه بعد از وقوع چند حادثه كه حكم همه آن حوادث را شامل باشد, نازل شود….)
32
شيوه علامه در نقل روايات اسباب نزول, شيوه تفصيلى است, ولى در مواردى هم به صورت اجمال به نقل روايات سبب نزول مى پردازد:
* (ولا تحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه…) 33
(در تفسير مجمع البيان در مورد آيه مباركه (ولا تحسبنّ الّذين…) ازامام
باقر (ع) روايت كرده است كه اين آيه درباره شهداى بدر و اُحد نازل شده
است.) 34
* (هوالّذى ايّدك بنصره و بالمؤمنين…) 35
(درتفسير برهان از شرف الدين نجفى, از ابونعيم در حلية الاولياء به نقل از
ابوهريره آمده است: اين آيه در باره على بن ابى طالب (ع) نازل شده و مقصود
از (وبالمؤمنين) على (ع) است.) 36
* (الّذين يظنّون انّهم ملاقوا ربّهم و انّهم اليه راجعون) 37
(ابن شهرآشوب از حضرت باقر(ع) روايت كرده است: اين آيه در باره على (ع) و
عثمان بن مظعون و عمار بن ياسر و اصحاب آنان نازل شده است.) 38
درنقل اسباب نزول,روش علاّمه طباطبايى اين است كه روايات را مستند و با
ذكر منبع ياد مى كند, ولى در برخى موارد, روايات غير مستند نيز درالميزان
به چشم مى خورد; مانند:
* (فاستجاب لهم ربّهم انّى لا اضيع عمل عامل…) 39
ذيل اين آيه مباركه, بدون اين كه منابع و يا صاحبان اقوال را يادآور شود, چنين مى نويسد:
(از طرق اهل سنّت آمده است كه اين آيه درباره امّ سلمه نازل شده, هنگامى
كه به پيامبر(ص) عرض كرد: اى رسول خدا ! درقرآن از جهاد و هجرت و فداكارى
مردان, فراوان بحث شده, آيا زنان هم دراين قسمت سهمى دارند؟ آيه فوق نازل
شد.
واز طرق شيعه نقل شده كه على (ع) هنگامى كه با فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت
محمد (ص) و فاطمه بنت زبير از مكه به مدينه هجرت كرد, وامّ ايمن يكى ديگر
از زنان با ايمان در بين راه به آنان پيوست, آيه فوق نازل شد.) 40
دراين جا تنها به طرق اهل سنت و شيعه اكتفا كرده واز راويان, ذكرى به ميان نياورده است.
در برخى موارد, تنها روايتى را نقل مى كند كه به نظر ايشان,بهتر و صحيح تر از روايات ديگر است; از جمله:
* (الم تر الى الّذين اوتوا نصيباً من الكتاب…)41
(در تفسير درّالمنثور ذيل آيه (الم تر الى الّذين اوتوا نصيباً…) به نقل
از بيهقى در دلايل و ابن عساكر در كتاب تاريخش آمده است: از جابر بن
عبداللّه انصارى روايت كرده اند كه گفت:
وقتى كار رسول خدا (ص) اوج گرفت, كعب بن اشرف از مدينه بيرون شد و به
اصطلاح خود را كنار كشيده, به مكه آمد و در آن جا مسكن گزيد و به مردم مى
گفت:
من نه حاضرم عليه محمد (ص) كسى را كمك كنم و نه خود با او بجنگم.
از او پرسيدند: اى كعب! آيا دين ما بهتراست و يا دين محمّد و اصحاب او؟
در پاسخ گفت: دين شما بهتراست و قديم تر, ولى دين محمد نوظهور است. دراين
باره بود كه آيه شريفه (الم تر الى الّذين اوتوا نصيباً من الكتاب…) نازل
شد.)
علاّمه طباطبايى مى نويسد:
درشأن نزول اين آيه, روايات زياد و به گونه هاى مختلفى وارد شده است, ولى سالمتر از همه آنها روايتى است كه ما نقل كرديم.
چيزى كه هست همه اين روايات دريك جهت شريكند, وآن داورى برخى از يهوديان
درباره آيين مشركان و دين محمد (ص) است, كه فرد يهودى آيين مشركان را برتر
از دين پيامبر اكرم دانسته است.) 42
علاّمه طباطبايى در برخى از موارد, يك سبب نزول را بر سببهاى ديگر ترجيح داده است. دراين ترجيح, ملاكهاى ايشان عبارتند از:
الف. ترجيح روايت موافق با ظاهر قرآن
از بين روايات اسباب نزول, روايتى را كه با ظاهر آيه سازش بيشتر دارد, بر
روايات ديگر ترجيح مى دهد; مثلاً در آيه: (لقد سمع اللّه قول الذين قالوا
ان اللّه فقير و نحن اغنياء…) 43 مى نويسد:
(در درّالمنثور آمده: ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده كه درذيل آيه (لقد سمع اللّه قول الّذين قالوا…) گفته است:
براى ما چنين گفتند: كه اين آيه درباره حيّ بن اخطب نازل شده. وقتى آيه
شريفه (من ذا الذى يقرض اللّه قرضاً حسناً…) نازل شد, وى گفت: كار ما به
كجا رسيده كه پروردگارمان از ما قرض مى خواهد, آن گونه كه يك فقير از غنى
قرض مى گيرد.
درتفسير عياشى درذيل همين آيه از امام صادق روايت كرده است كه فرمود: به
خدا سوگند, يهوديان خدا را نديده اند, تا بدانند كه فقير است ولكن از آن
جا كه ديدند اولياى خدا فقير و تهى دستند, گفتند: اگر خدا غنى بود اوليايش
هم غنى بودند, پس لابد خدا فقير است و ما غنى.
در مناقب از امام باقر(ع) روايت آورده كه فرمود: كسانى مشمول آيه هستند كه پنداشته اند امام محتاج است به آنچه مردم برايش مى برند.)
علاّمه طباطبايى درپايان چنين بيان مى دارد:
(دو روايت اول كه مضمونش با در نظر گرفتن بيان سابق ما, با آيه انطباق
دارد. اما روايت سوم مى خواهد يكى از مصاديق آيه را بيان كند, نه اين كه
بفرمايد, آيه تنها درباره اين اشخاص نازل شده.) 44
* (يا ايّها الّذين آمنوا لاتخونوا اللّه والرّسول…) 45
(در درّالمنثور, در ذيل آيه ( يا ايّها الذين آمنوا لاتخونوا…) آمده است:
ابن جرير و ابن منذر وابوالشيخ از جابر بن عبد اللّه روايت كرده اند كه گفت:
ابوسفيان از مكه بيرون شد, جبرئيل به رسول خدا خبر داد كه ابوسفيان در
فلان مكان است, بيرون شويد تا راه را براو بگيريد و تصميم خود را از
بيگانگان پنهان بداريد. مردى از منافقان ,نامه اى به ابوسفيان نوشت و به
او گزارش داد كه محمد قصد تو را كرده است, مواظب خود باش. خداى تعالى در
اين باره, آيه فوق را نازل كرد.)
علاّمه طباطبايى دراين زمينه مى نويسد:
(اين روايت, با آن بيانى كه ما پيش از اين, از آيه شريفه استفاده كرديم, قريب الانطباق است.
و نيز در درّالمنثور است كه ابن جرير از مغيرة بن شعبه روايت كرده كه گفت: اين آيه درباره قتل عثمان نازل شده.
سياق آيه شريفه به هيچ وجه درخور برابرى با اين روايت نيست.) 46
ب. ترجيح سبب نزول با تاريخ
ييكى ديگر از ملاكهاى ترجيح يك روايت از ديدگاه علاّمه طباطبايى هماهنگى روايت با تاريخ نزول آيه است:
(وما كان لمؤمن ان يقتل مؤمناً الا خطأً…) 47
(در كتاب درّالمنثور آمده: ابن جرير از عكرمه روايت كرده است كه گفت: حارث
بن نبيشه از بنى عامربن لويّ وابى جهل, همواره عياش بن ابى ربيعه را آزار
و شكنجه مى كردند. سپس همين حارث از مكه بيرون آمد تا به مدينه نزد رسول
خدا (ص) مهاجرت كند و اسلام آورد. دربين راه, يعنى در حرّه, با عياش رو به
رو شد. عياش فرصت را غنيمت شمرده, با وى درگير شد و او را به گمان اين كه
هنوز كافراست, به قتل رسانيد.
وى سپس نزد رسول خدا (ص) آمده, جريان را به اطلاع آن جناب رسانيد. چيزى
نگذشت كه آيه (وما كان لمؤمن…) نازل شد و رسول خدا آيه را براى عياش قراءت
كرد, سپس فرمود: برخيز و يك برده مؤمن آزاد كن.)
علاّمه طباطبايى در ادامه مى نويسد:
(اين معنى به چند طريق ديگر روايت شده و دربعضى ازآنها آمده كه عياش, حارث
را در روز فتح مكه كشت و جريان بدين قرار بود: عياش تا آن روز در بند
مشركان گرفتار بود و مشركان او را شكنجه مى كردند, وقتى مكه فتح شد و عياش
آزاد گرديد, بى خبر از اين كه حارث مسلمان شده, به انتقام از شكنجه ها, او
را به قتل رسانيد.
ولكن روايتى كه ما از عكرمه نقل كرديم, به اعتبار عقلى نزديك تر و با تاريخ نزول سوره نساء سازگارتر است.) 48
از جمله ملاكهايى كه علاّمه طباطبايى در ترجيح يك سبب نزول از آن استفاده كرده, سبب نزولى است كه از طريق عامه و خاصه نقل شده است:
* (ومن النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه…) 49
(در امالى شيخ از على بن الحسين (ع) روايت كرده است كه فرمود:
اين آيه شريفه در باره على (ع) نازل شده است, هنگامى كه در بستر پيامبر
(ص) خوابيد تا آن حضرت به دور از چشم مشركان, مكّه را ترك گويد.)
علاّمه طباطبايى مى نويسد:
(روايات فراوانى از طريق شيعه و سنّى وجود دارد كه اين آيه در باره على
(ع) نازل شده است واين موضوع را در تفسير برهان به پنج طريق از ثعلبه و
غير او نقل كرده است.) 50
* (الّذين يأكلون الرّبا لايقومون…) 51
در ذيل اين آيه مباركه چند روايت را نقل مى كند و در پايان, روايتى را كه از فريقين رسيده است مورد تأييد قرار مى دهد:
(…در تفسير قمى آمده است كه وقتى خداى تعالى آيه (الذين يأكلون…) را نازل
كرد, خالدبن وليد كه نزد رسول خدا (ص) نشسته بود, از جا برخاست و عرضه
داشت:
اى رسول خدا ! پدرم در ثقيف طلبكاريهايى از مردم بابت ربا داشت و به من
وصيّت كرد آنها را بگيرم. آيا مى توانم آن طلبها را بگيرم يا خير؟
در پاسخ وى اين آيه نازل شد. (و ذروا ما بقى من الربا…)
نزديك به اين معنى را مؤلف مجمع البيان از حضرت باقر(ع) روايت كرده است.
ونيز در مجمع البيان آمده است كه سدى و عكرمه گفته اند: آيه (وذروا ما بقى
من الربا…) درباره عباس و خالدبن وليد نازل شده كه مشتركاً از قبيله بنى
عمر و بنى عمير (شاخه اى از ثقيف) ربايى را طلب داشتند و در روزگارى كه
اسلام آمد, آنان مالهاى زيادى از ربا جمع كرده بودند, خداى تعالى اين آيه
را نازل كرد….)
علاّمه طباطبايى در ادامه چنين مى نويسد:
(…روايت دراين معنى زياد است و آنچه از روايات شيعه و سنّى بر مى آيد اين
است كه اجمالاً آيه درباره مالهاى ربوى نازل شده است كه بنى مغيره
(دودمانى از مردم مكه) از بنى ثقيف (مردم طايف) طلب داشتند, چون در زمان
جاهليت به آنان پول يا جنس به قرض مى دادند و ربا مى گرفتند, آن گاه كه
اسلام آمد و باقى مانده طلب خود را از ايشان مطالبه كردند, مردم ثقيف
نپرداختند, چون اسلام خط بطلان بر معاملات ربوى كشيده بود. دو سوى دعوا,
خدمت پيامبر (ص) آمدند و اين آيه نازل شد…) 52
علاّمه طباطبايى در بسيارى از موارد, روايات اسباب نزول را مورد نقد و تحليل قرار مى دهد. دراين تحليلها از سياق و مفهوم آيات, تاريخ, ضرورت فقهى و كلامى استفاده مى كند.
دربرخى موارد, رواياتى را كه با ظاهر آيه نمى سازند, مورد نقد قرار مى دهد:
* (ومن النّاس من يعجبك قوله فى الحيوة الدّنيا… واذا تولّى سعى فى الارض ليفسد فيها…) 53
(در درّالمنثور از سدى روايت آورده است كه گفته آيه (ومن النّاس من يعجبك
قوله…) در باره اخنس بن شريق ثقفى, همپيمان بنى زهره نازل شده است. وى در
مدينه خدمت رسول خدا (ص) رسيد و عرضه داشت: آمده ام تا اسلام بياورم و خدا
مى داند كه در گفته ام راستگويم.
رسول خدا (ص) خوشش آمد و به همين جهت خداى تعالى فرمود: (ويشهد اللّه على ما فى قلبه).
اخنس از حضور رسول خدا (ص) بيرون شد و به زراعتى از مسلمانان و شترانى از
ايشان برخورد. زراعت را آتش زد و شتران را پى كرد و بدين جهت, خداى سبحان
فرمود: (واذا تولّى سعى فى الارض).
و در مجمع از ابن عباس نقل كرده كه گفت: اين آيات سه گانه درباره همه
رياكاران نازل شده, كه در ظاهر چيزهايى را اظهار مى كنند كه خلاف باطنشان
است و مؤلف مجمع اضافه كرده كه اين معنى از امام صادق (ع) روايت شده است.
ولكن اين روايت با ظاهر آيات برابر نيست.) 54
* (ويسئلونك عن الاهلّة…) 55
(در درّالمنثور آمده است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت
كرده اند كه گفت: مردم از رسول خدا (ص) پرسيدند: اهلّه چيست؟ آيه شريفه
نازل شد.
درّالمنثور اين معنى را به چند طريق ديگر از ابى العاليه وقتاده و غيرآن
دو نقل كرده… و ما پيش از اين درباره اين روايت اظهار داشتيم كه با ظاهر
آيه نمى سازد و به همين جهت, اعتبارى به اين حديث نيست.)56
در مواردى با سياق آيات, روايات اسباب نزول را مورد نقد قرار مى دهد; مانند:
* (وقل لعبادى يقولوا الّتى هى احسن…) 57
(درمجمع البيان آمده است: مشركان, اصحاب پيامبر (ص) را در مكه اذيّت و
آزار مى كردند. آنان عرض كردند: اى رسول خدا! ما را اجازه جنگ با مشركان
بده.
پيامبر(ص) به آنان فرمود: هيچ گونه دستورى دراين مورد نمى دهم. پس خداوند اين آيه را نازل فرمود.)
علاّمه طباطبايى مى نويسد:
(همان گونه كه در تفسير آيه اشاره كردم, اين روايت با سياق آيه نمى سازد.) 58
* (قل للّذين كفروا ستغلبون…) 59
ذيل اين آيه مباركه پس از نقل شأن نزولى كه مى نماياند اين آيه بعد از جنگ
بدر نازل شده است و مراد از (الذين كفروا) يهوديان هستند, مى نويسد:
(سياق اين آيات با اين نكته كه آيات در باره يهود نازل شده باشند, سازگارى
ندارند و مناسب با سياق آيات اين است كه اين آيات بعد از جنگ احد نازل شده
باشند….) 60
علاّمه طباطبايى درپاره اى از موارد اسباب نزول را با ضرورتهاى تاريخى مورد نقد قرار داده است:
* (ولاتكرهوا فتياتكم على البغاء ان اردن تحصّناً لتبتغوا عرض الحيوة الدنيا…) 61
ذيل اين آيه مباركه به نقل از تفسير مجمع البيان مى نويسد:
(گفته شده كه اين آيه درباره عبداللّه بن ابيّ نازل شده است.وى شش كنيز
داشت كه آنان را مجبور به كسب درآمد, از طريق خود فروشى مى كرد. هنگامى كه
حكم اسلام درباره مبارزه با بى عفّتى نازل شد, كنيزان خدمت رسول خدا آمدند
و از اين كه مورد سوء استفاده قرار مى گيرند, نزد رسول خدا شكوه كردند و
در پى آن, آيه فوق نازل شد و ازاين كار نهى كرد.)
علاّمه طباطبايى ادامه مى دهد:
(اما اين كه عبداللّه بن ابيّ, كنيزانش را مجبور به اين كار مى كرده است,
روايات فراوان وجود دارد. در درّالمنثور اين مطلب نقل شده است. اما اين كه
اين داستان پس از نزول آيه تحريم زنا باشد, پذيرفته نيست, زيرا زنا در
مدينه حرام نشده است, بلكه درمكه, از ابتداى دعوت پيامبر (ص) حرمت آن بيان
گرديده است….) 62
درمواردى هم روايات اسباب نزول را با ضرورت كلامى مورد نقد قرار مى دهد:
* (فتعالى اللّه الملك الحقّ و لاتعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه و قل ربّ زدنى علماً) 63
(درتفسير قمى در ذيل آيه (ولاتعجل بالقرآن…) آورده است: رسول خدا همواره
وقتى قرآن بر او نازل مى شد, هنوز نزول يك آيه تمام نشده و معنى به آخر
نرسيده بود, شروع به خواندن آن آيه مى كرد كه خدايش ازاين كار نهى كرد و
با نزول آيه, به آن حضرت دستور داد كه پيش از فراغت جبرئيل از خواندن وحى,
آن را مخوان و در عوض بگو: (ربّ زدنى علماً).
علاّمه طباطبايى در ادامه مى نويسد:
(اين معنى در درّالمنثور از ابن ابى حاتم از سدى نقل شده, جز اين كه دراين
نقل آمده كه رسول خدا (ص) اين كار را از ترس فراموشى انجام مى داد در حالى
كه خواننده خوب مى داند كه فراموشى وحى باعصمت نبوّت نمى سازد.) 64
ييكى ديگر از موارد نقد اسباب نزول, ضرورتهاى فقهى است كه علاّمه طباطبايى
رواياتى را كه با ضرورت فقهى نمى سازند, مورد نقد قرار مى دهد.
(واذا طلّقتم النّساء فبلغن اجلهنّ فلاتعضلوهنّ ان ينكحن ازواجهنّ اذا تراضوا بينهم…) 65
درذيل اين آيه مباركه دو روايت براى سبب نزول آن بيان مى كند و پس از آن,
از اين جهت كه با ضرورت فقهى نمى سازند, مورد نقد قرار مى دهد.
(در صحيح بخارى در ذيل آيه ( اذا طلّقتم النّساء…) آمده است كه خواهر معقل
بن يسار از شوهرش طلاق گرفت و شوهرش درعدّه وى رجوع نكرد تا از عدّه بيرون
شد. بعد از آن دوباره از وى خواستگارى كرد, ولى معقل نمى پذيرفت. اين آيه
در مورد او نازل گرديد.
و نيز در تفسير درّالمنثور از سدى روايت شده است كه گفت:
اين آيه درباره جابربن عبد اللّه انصارى نازل شده است. وى دختر عمويى
داشت, شوهرش او را طلاق داد. پس از به سرآمدن عدّه, تصميم به مراجعت به آن
زن گرفت, ولى جابر از اين كار مانع شده, گفت: دختر عموى مرا طلاق دادى
حالا دو باره مى خواهى با او ازدواج كنى! اين در حالى بود كه زن, شوهرش را
مى خواست. خداوند اين آيه را نازل كرد: (واذا طلّقتم النّساء فبلغن اجلهنّ
فلاتعضلوهنّ…)
علاّمه طباطبايى درپايان مى نويسد:
(بنابر مذهب ائمه اهل بيت (ع) براى برادر و پسر عمو ولايت نيست. در صورتى
كه يكى از اين دو روايت سالم باشد, نهى درآيه در مورد تحديد ولايت نيست,
ونيز براى جعل حكم وضعى نيامده است, بلكه آيه در مقام بيان قبح مانع شدن
بين زن و شوهر است كه از هم جدا شده و دو باره با هم مى خواهند ازدواج مى
كنند.) 66
ييكى از ملاكهاى نقد اسباب نزول, بررسى سند روايات است; ازآن جمله:
* (و ان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت ان تبتغى نفقاً فى الارض او
سلّماً فى السّماء فتأتيهم بآية ولوشاء اللّه لجمعهم على الهدى فلاتكونّن
من الجاهلين) 67
(در تفسير قمى مى گويد: در روايت ابى جارود است كه امام ابى جعفر (ع)
فرمود: رسول خدا (ص) به اسلام آوردن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف
بسيار علاقه داشت و او را به اسلام فراخواند. خيلى سعى كرد تا قبول
كند,ولى شقاوت حارث مانع گرايش وى به ايمان شد. اين كار بر رسول خدا (ص)
گران آمد ودر پى آن, اين آيه نازل شد.)
علاّمه طباطبايى در مورد اين روايت مى نويسد:
(اولاً اين روايت ضعف سندى دارد و مرسله است.
ثانياً با ظاهر روايات زيادى كه دلالت دارند براين كه سوره انعام يكجا نازل شده است, سازگار نيست….) 68
* (قل ارايتكم ان اتاكم عذاب اللّه بغتةً او جهرةً هل يهلك الا القوم الظالمون) 69
(در تفسير قمى آمده است: اين آيه درباره اصحاب پيامبر (ص) نازل شده است,
هنگامى كه پيامبر (ص) به مدينه هجرت كرد, ياران پيامبر (ص) دچار تنگدستى
شدند و بيماريها ميان آنان شيوع يافت. ازاين وضعيت, نزد پيامبر (ص) شكايت
كردند, سپس اين آيه نازل شد….
اين روايت, ضعف سندى دارد. علاوه براين, با آنچه ما از اين سوره استفاده كرديم كه يكجا در مكه نازل شده است, نمى سازد.)70
با توجه به روش علاّمه طباطبايى درتفسير قرآن كريم, كه روش تفسير قرآن به
قرآن است, اهتمام ايشان به تدبّر و تفكّر درآيات قرآن بوده و براين اساس
در تفسير آيات به استفاده از اسباب نزول عنايت كمترى داشته و درموارد
بسيار كمى ازاين روش استفاده كرده است:
(الذين يأكلون الربا لا يقومون…) 71
علاّمه طباطبايى ذيل اين آيه مباركه, همان گونه كه پيش از اين بيان گرديد, چند قول را نقل كرده, با تكيه بر شأن نزول مى نويسد:
(اين مطلب, آنچه را ما بيان داشتيم, تأييد مى كند وآن اين كه ربا پيش از
نزول اين آيات دراسلام, حرام بوده است و اين آيات بر تحريم آن تأكيد كرده
اند.) 68
علاّمه طباطبايى در نقد و تحليل اسباب نزول تحت تأثير باورهاى خاصّ عقيدتى قرار نداشته و درتمام موارد عادلانه و به دور از تعصّب, به داورى نشسته است. حتى مواردى كه به نظر ايشان مسأله اى قطعى و مسلّم بوده است, مانند آياتى كه درباره امامت على (ع) است, محترمانه و با برهان واستدلال قوى به صورت مفصّل از منابع شيعه و سنّى بيان مى كند و دراين موارد, هيچ گاه تحت تأثير احساسات و گرايشهاى مذهبى خويش قرار نمى گيرد وديگران را نيز ازاين جهت مورد خشم و غضب قرار نمى دهد, درحالى كه برخى از مفسران, آن جا كه با مطلبى مخالف رأى مذهبى خويش رو به رو مى شوند, بدون بررسى صحّت و سقم آن, به ردّ و طرد مى پردازند.
علاّمه طباطبايى علاوه برنقل اقوال صحابه و تابعين و كسانى چون ابن عباس,
مجاهد, قتاده و كلبى, در نقل اسباب نزول از تفاسير معتبر نيز استفاده كرده
است. اين تفسيرها عبارتند از:
1. جامع البيان از ابن جرير طبرى 2. كشاف از زمخشرى 3. مجمع البيان طبرسى
4. تفسير كبير فخر رازى 5. انوار التنزيل و اسرار التأويل, بيضاوى 6.
الدرّالمنثور فى تفسير المأثور از سيوطى 7. روح المعانى, از آلوسى 8.
تفسير القمى.
دراين ميان, بيش از همه به درّالمنثور, مجمع البيان و تفسير قمى نظر داشته است.
1. شهيد مطهرى, حق و باطل, (تهران, انتشارات صدرا, 1361ش)/ 89.
2. علاّمه طباطبايى, قرآن دراسلام, (مشهد, انتشارات طلوع, بى تا) / 74.
3. همان /77.
4. علاّمه طباطبايى, الميزان, (قم, دفتر انتشارات اسلامى, 1363ش)1 /10 (مقدمه).
5. همان, 1 / 20.
6. همان, 20/ 3 ـ 55.
7. همان.
8. همان, 12/ 104 ـ 133.
9. همان, 13 / 230 ـ 235.
10. علاّمه طباطبايى, قرآن دراسلام / 106.
11. همان / 147.
12. همان, / 148.
13. همان, / 148.
14. همان, / 149.
15. همان / 149.
16. همان / 147.
17. على الاوسى, الطباطبائى و منهجه فى تفسير الميزان, (چاپ اول: تهران,انتشارات سازمان تبليغات اسلامى, 1405 هـ 1985 م) / 214.
18. علاّمه طباطبايى, قرآن در اسلام /146.
19. همان /106.
20 . همان /71.
21. همان /61. ونيز رجوع شود به : ج5 / 209 ـ 120; ج 6 / 85 .
22. نساء 32/.
23 . علاّمه طباطبايى, الميزان, 4 / 347.
24. نساء 137/.
25. علاّمه طباطبايى, الميزان, 5 / 122. و نيز رجوع شود به: ج5/336; ج8/ 338; ج9/ 406; ج12/ 177 ـ 309; ج13/ 227; ج16/326.
26. همان, 3 /330.
27. بقره/ 190.
28. علاّمه طباطبايى, الميزان, 2 /71.. و نيز رجوع شود به: ج3/ 343; ج4/287; ج5/285 ـ 386; ج8/ 87.
29. نساء 77/.
30. علاّمه طباطبايى, الميزان, 4 / 204.
31. بقره 221/.
32. علاّمه طباطبايى, الميزان, 2 / 206.
33. آل عمران 169/.
34. علاّمه طباطبايى, الميزان, 4 /71.
35. انفال 62/.
36. علاّمه طباطبايى, الميزان, 9 / 132.
37. بقره46 /.
38. علاّمه طباطبايى, الميزان, 1 / 154.
39. آل عمران 195/.
40. علاّمه طباطبايى, الميزان, 4 / 90.
41. نساء 44/.
42. علاّمه طباطبايى, الميزان, 4 / 383.
43. آل عمران 181/.
44. علاّمه طباطبايى, الميزان, 4 / 84.
45. انفال 27/.
46. علاّمه طباطبايى, الميزان, 9 /63.
47. نساء 92/.
48. علاّمه طباطبايى, الميزان, 5 /42.
49. بقره 207/.
50. علاّمه طباطبايى, الميزان, 2 /99.
51. بقره 275/.
52. علاّمه طباطبايى, الميزان, 2 /426. . ونيز رجوع شود به: ج4/260; ج5/105 , 196 , 331 ; ج6/132ـ 136; ج9/ 168.
53. بقره / 204ـ205.
54. علاّمه طباطبايى, الميزان, 2 /99.
55. بقره 189/.
56. علاّمه طباطبايى, الميزان, 2 /58. . و نيز رجوع شود به: ج3/ 163; ج7/ 304 , 325 , 348 ; ج9/ 132.
57. اسراء 53/.
58. علاّمه طباطبايى, الميزان, 13 /125.
59. آل عمران 12/.
60. علاّمه طباطبايى, الميزان, 3 /118.
61. النور 33/.
62. علاّمه طباطبايى, الميزان, 15 /118.
63. طه 114/.
64. علاّمه طباطبايى, الميزان, 14 /216.
65. بقره 231/.
66. علاّمه طباطبايى, الميزان, 2 /255.
67. الانعام 35/.
68. علاّمه طباطبايى, الميزان, 7 /68.
69. الانعام 47/.
70. علاّمه طباطبايى, الميزان, 7 /108. . ونيز رجوع شود به: ج4/ 24; ج9/ 211; ج14/ 335 , 403; ج16/ 147.
71. بقره 275/.
72. علاّمه طباطبايى, الميزان, 2 /426.